وقتی تو نیستی...

یک فنجان چای برای تو که نیستی

...

وقتی تو نیستی...

قلمم سنگین می شود به روی دفترم و...

آهسته آهسته از چشمانم دل تنگی می بارد!

وقتی تو نیستی...

ماهی کوچک حوضچه و

گل های شمع دانی روی طاقچه با من قهر می کنند!

دنیا به اندازه لباس هایم برایم کوچک می شود

وقتی تو نیستی!

وقتی تو نیستی...

دستانم در خاطره حرم دست هایت یخ می زند و

نگاهم خیره می ماند به فنجان چای روی میز

که مدت هاست سرد شده...


چشم های تو!

دیشب...

چشم های من

...

پر بود از نگاه تو...

پر بود از چشم های تو...

چشم های تو...

...

و باز هم چشم های تو!



از دورها

از دورها ...

از دورها می آیی

و فقط

یک چیز

یک چیز کوچک

در زندگی من جا به جا می شود...

این که دیگر بدون تو

در هیچ کجا نیستم !


                                              آنتوان دوسنت اگزوپری