بهار!
حالا که آمدی...
احساسم دیگر کور شده است!
دیگر حوصله ات را ندارم...
حتی هوایت هم برایم دل گیر شده است
سال هاست که دلم دیگر انتظارت را نمی کشد
حتی آواز چکاوک و...
رایحه شکوفه های درخت گیلاس هم... خاطرم را سر شوق نمی آورد
حالا که آمدی...
حال این روز هایم هیچ خوب نیست!
...
خودت خوب میدانی چرا نمی خواهمت...
پس...
زود تر بگذر...!

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 12:16 توسط مهربان
|
