تمنا...
از سرچشمه خوبی ها
تمام بودنی هایت را درون کوزه یادم می ریزم وبه دوش میکشم
می آیم...
و به تو نزدیکتر می شوم...
با کوزه ای مملو از مهربانی و محبت
دل انگیزم...
جام دلت را پیش آور...
می خواهم شراب مهربانی را به جانت بریزم
می خواهم که مست شوی ز ساغرم
می خواهم که هوشیار نشوی هرگز
می خواهم چشمان خمارت را سرمه عشق بزنم
نزدیک تر شو...
گوش های دلت را پیش آور...
سخن ها دارم با او...
همان حرف هایی از جنس نگفتن ها
کمی نزدیکتر...
صدایش را میشنوی؟
آری...
این قلب من است درسینه تو که می تپد
بی شک تمنا میکند خاطر تو را...