دعوتی کوتاه به نجوا

حتی پرندگان هم

کمک میکنند

به همدیگر!

بیا...

نزدیک نزدیکتر

کمکم کن

ببوسمت!


تس گالاگر             




باران نامهربانی

این بار باران...

حرف دیگری داشت!

دلیل این نامهربانی را خوب میدانیم و دم نمی زنیم...

شاید تنها او میدانست که چه خواهد شد.

....................................................

درود بر دوستان جان!

باز هم خشم طبیعت گریبان گیر  شد!

این بار بهشهر و روستاهای اطراف آن ...

دست بی رحم آب ، جان و مال عده ای را به رودخانه ها و لجن زارها سپرد!

برایشان دعا کنید.



!

هر که با مرغ هوا دوست شود

خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد شد...


لحظات دوست داشتنی!

آن هنگام که روحم عاشق جسمم شد و جفت گیری این دو سر گرفت ، من بار دیگر متولد شدم! 

(جبران خلیل جبران)

.............................................................

ثانیه ها به شماره افتاده اند...

این لحظات دوست داشتنی را دوست می دارم!

این روزها تاب و قرار ندارم

امروز ...

روز خانه تکانی من است...

دل است که باید آبادستان شود.

خاطرات تلخ ، غصه های دور نباید با من بزرگ شوند.

من برای آرزوهایم پرو بالی دوخته ام به وسعت یک آسمان!

افسار خیالم را دیگر به دست بادهای موسمی اندوه نخواهم سپرد.

یاد گرفته ام که لبخند ها قرار دادی نیستند!

یاد گرفته ام که همه راه هایم را امروز بسازم!

بر صفحه اندیشه ام...

روز دوباره زایش احساسم ...

روز دوباره آمدنم را جشن می گیرم.

این لحظات دوست داشتنی را دوست می دارم!




یاد تو...

شب ها ...

ساز دلم را با برق چشمانت کوک میکنم

تا برایت نغمه سبز زندگی را سر دهم!

نغمه ها زیبایند ولی...

یاد تو در قلبم زیبا تر...!

حس آشنا!

همین که بدانم هستی کافی است...

همین که بدانم چشمهایت هست

برایم کافی است...

همین که سکوت میکنی تا بشنوم صدای نفس هایت را برایم کافی است...

می شناسی این دل تنگم را !

که اگر روزی دیوانه شود دنیا را بر هم می ریزد...!

گاهی دلم به اندازه تمام غروب ها می گیرد

اما...

یک حس آشنا مرا با خود می برد

می برد به سرزمین خاطره ات...

...............................................

امروز قلم...فانوس شب های دلم یک ساله شد!