ساقی!

ساقی بیا...

ضیافتی است امشب در دلم...

بیا به سلامتی تمام لحظه هایمان جام های دلمان را بر هم بزنیم

و عشق را جرعه جرعه تا به آخر سر بکشیم

و سر مست شویم...

تو مست شوی و ساز دلت را برایم کوک کنی و...

نوای خاطره ها را برایم بخوانی...

من مست شوم و رقص کنان در گرد تو پروانه وار پر بزنم!

ضیافتی است امشب!

ضیافتی دلپسند...

و باز هم شب و شعر و شور و شراب و شیدایی!

ساقی بریز!

هزاران پیک می خواهم...

هزاران ناز می خواهم از چشمان نازنینت...

ساقی بیا!

دستی دراز کن!

تمام حجمم را در آغوش خود غرق کن...

برایم دریایی از شراب شو...

دریایی از نیاز...


نگاهم کن!

نگاهم کن!

تا چشم هایمان با هم حرف بزنند...

نگاهم کن!

می شود که دوستم نداشته باشی!؟

به این چشم ها می آیند که تو را نخواهند ببینند!؟

نگاه کن !

دیدن کسی که دوستش داری کار سختی نیست!

تو برایم اخم هم بکنی...خستگی ام در میرود!

هزار خنده فدای یک اخمت!

هزار من فدای تو!

بگذار مغرور باشم و بگویم...

یک تو برای من...

هزار بار کافیست!

نگاهم کن!

پنجره!


آفتاب همیشه دستش به قاب پنجره میرسد

پنجره این زیباترین قاب عکس خانه

نسیم را دیده ای !

گاهی اوقات چه زیرکانه خودش را از لای پنجره عبور میدهد تا با دستان نوازشگرش

گونه هایم را لمس کند ودل کوچکم را پر از احساس!

باران را دیده ای!

گاهی اوقات چگونه با انگشتان خیسش ضربه میزند بر دل شیشه ایش!

گویی مژده طراوت را میدهد.

من را ببین!

که چگونه پنجره اتاقم را به سوی روشن ترین ستاره جهان می گشایم و...

تا سپیده دم صبح می نشینم ...دست زیر چانه میگذارم و...

به آسمان خیره میشوم!

پنجره این زیباترین قاب عکس خانه!

وقتی شعر تو را می گویم!

وقتی که شعر تو را میگویم

کلمات زیاده می شودند در دهانم...

کلمات بزرگ تر می شوند در دفترم...

وقتی شعر تو را می گویم...

این موسیقی قافیه هایت چه هاکه نمی کنند با دلم!

وقتی شعر تو را می گویم

تمام خاطرت از لا به لای انگشتانم لیز می خورند به سوی دفترم...

من نمی دانم از آهنگ چشم هایت چگونه بنویسم

وقتی به من نگاه می کنی؟!

من نمی دانم از طعم لبخند هایت چگونه بنویسم

وقتی برایم می خندی؟!

من نمی دانم جز دوستت دارم چه می توان نوشت...!

من فقط می دانم امشب هوا برای سرودن تو ...

مناسب است!

شب شیدایی!

خاطرت هست آن شب...!

آن شب شیدایی!

من بودم و ...

تو بودی و ... یک گلدان شمعدانی به رنگ چشم هایت!

سرد نبود ولی...

من گل های شمعدانی ات را پوشیدم

خوب خاطرم هست آن شب...

عطر گل های شمعدانی ات را هم... پوشیدم!

من آن شب...

رد و پای ماه را در چشمان تو دیدم

دیدم که چگونه با چشم هایت تا آسمان راه میروی...

می روی...

تا خود شیدایی!

تا خود من...

درخت بهار نارنج

زیر درخت دوستی نشسته ام!

شکوفه های نارنج به آرامی میریزند...

من تک تک آنها را با عشق گرد هم می آورم

می شود یک بغل خاطره!

و لا به لای دفتر احساسم می چینم

که تا هر وقت بی قرار شدم...

که تا هروقت دل تنگ شدم...

برگ برگش را ورق بزنم


اما تو....


ای درخت بهار نارنج!

دست همسایه دزد است

شاخه هایت را فقط برای من بتکان!

همیشه دلم...

گاهی می خندم گاهی نه...

گاهی می روم تا به اولین تصادف جهان برسم گاهی نه...

گاهی کلمات بزرگتر از صفحه کاغذم میشود گاهی نه...

گاهی تکرار دیگرانم گاهی نه...

گاهی لباس هایم نزدیک ترین دوستم می شود گاهی نه...

گاهی سر ساعت دیر می شود گاهی نه...

گاهی به دلم حق سکوت میدهم گاهی نه...

گاهی باید به هم حرف بزنیم گاهی نه...

گاهی باید با هم حرف بزنیم گاهی نه...

گاهی ...نه !

همیشه... دلم برایت تنگ می شود

همیشه!

باز باران!

وقتی باران می بارد گل ها سر خم می کنند!

درخت ها سیراب شدن را جشن می گیرند!

صدای طبیعت بلندتر می شود!

می شود جان حیات را کشف کرد!

وقتی زیر باران با تو قدم می زنم ...

لبخندهایم تازه تر می شود!

وقتی زیر باران به چشمانت خیره می شوم

وای...

چه می گویم!

چه می توانم بگویم از شوق این طراوت

وقتی زیر باران برایم شعر میخوانی ...

تمام باز باران ها را از بر می شوم!

 

دلت را بتکان...

دلت را بتکان...

بگذار تمام گرد وغبار دلتنگی هایت بریزد

بگذار تمام غم هایت از قالیچه یادت تکانده شود

دلت را که محکم تر بتکانی...

تمام تنهایت رنگ می بازد

تمام خوبی هایت خوبتر می شود

آری دلت را بتکان...

بگذار تمام دلواپسی هایت به رنگ خلوت های من شود

بگذار تمام احساست از عشق من سر شار شود

صبر کن !

کمی آرام تر !

مبادا... ماهی کوچک خیالم از دل دریایی ات بیرون بیفتد

چرا که من بدون یادت حیات نخواهم داشت...

واژه باید خود باران باشد!

همین که می نشینم رو به رویت و حرف می زنم

مدام فکر می کنم جملاتم خشکیده اند...

مدام فکر می کنم 32 حرف فارسی برای حجم کلماتت کم است...

با من حرف می زنی همیشه...

اما به زبان خودت!

به زبان مادری باران...

واژه هایت باران است!

قطره قطره...

آرام آرام بر جانم می نشیند.

و احساسم را تازه تر می کند.

کتاب هایت دوره ام کرده اند

من هم می نشینم مشق آب می نویسم...!