در گلستان آرزو هایم...

دستم گلی را چید...

گلی زیبا!

گلی پر عطر!

گلی با شکوه!

گلی پر از احساس های رنگی!

پروانه بی تاب  گلی شد که در دستان من بود!

شمیم شور انگیزش تا ابرها بالا می رفت!

از چشمان سبز چمن تمنا می ریخت!

باد دیگر زوزو نمی کرد!

خارها دستانم را نوازش می کردند!

دیگر هوایم ابری نشد!

دیگر صدای دلتنگی هایم را کسی نمی شنید!

حتی خورشید هم برایم لبخند می زد!

همه چیز به زیبایی گلی شد که در دستان من بود!

همه چیز به سادگی یک رویای شیرین برایم تداعی گشت!

گل من...

بذر محبتت را در دلم کاشتی...

من نیز از آب حیات خویش به پایت می ریزم

تا در وجودم جوانه زنی و فریبا شوی...!


............................................................

مهربانه : داماد عزیزم مجتبی جان! 

شروع دوباره بهار زندگی ات مبارک...

بهترین ها را برایت آرزو میکنم!