صدایم میزنی!

از خواب می پرم...

در نگاهم مات می شوی ناگهان!

من...

اولین دم را بی صبرانه از هوایت گرفتم...

اولین نگاه را بی صبرانه از چشمانم ربودی و ...

من...

از حس بودنت سرشار شدم!

عزیز بی نظیر من ...

که پیراهنت شود تمام تابستانم...

نیمه شب تب داری ست!

رخت ها را بر کن از من...

نترس!

نگاهی در کنار احساسمان نیست

ماه و ستاره ها هم چشمانشان را بسته اند!

ولی نسیم می آید...

آن هم با نقاب...

می آید که ملال کند هوای شب مان را...

تا دوباره از حس بودنت سر شار شوم!

عزیز بی نظیر من...